واعظ اصفهاني و انجمن هاي سياسي
سيدجمال در اين زمان با انجمن هاي ملي و برخي انجمن هاي سرّي همكاري نزديك داشت. در اوايل مشروطيت انجمن هاي متعددي در تهران تأسيس شد. اين محافل غيررسمي كه طبق گفته ي تقي زاده تعدادشان به صد و چهل انجمن رسيده بود، عمده هدفشان تقويت مشروطيت و مجلس شوراي ملي بود. (1) مهم ترين اين انجمن ها كه فعاليت محسوس و تأثيرگذار داشتند انجمن آذربايجان، انجمن برادران قزوين، انجمن طلاب، انجمن مظفري، انجمن اصناف و انجمن جنوب بودند. سيدجمال در هركدام از اين مجامع ملي شركت مي جست و در بعضي از آن ها عضويت داشت. « اتحاديه طلاب» روزهاي جمعه و دوشنبه در مدرسه ي صدر و مدرسه ي مروي منعقد مي گرديد و سيدجمال از خطباي دائمي انجمن مزبور تلقي مي شد. روحانيان آزاديخواه برحسب مقتضيات، در اين انجمن جمع شده و پيرامون حوادث به مشورت مي پرداختند. (2) طي چند ماه پس از فرمان مشروطه، مدرسه ي صدر تبديل به يكي از مراكز اقتدار مشروطه خواهان شد و سيدجمال بسياري از خطبه هاي مهيّج خود عليه مخالفان مجلس را در آن جا ايراد كرد.
« انجمن آذربايجان» در ميان انجمن هاي تهران فعال ترين و تندروترين بود. مؤسسان آن عموماً وكلاي آذربايجان و آذربايجاني هاي مقيم تهران بودند. اغلب شبنامه هاي تهديدآميز و سراسر ناسزا عليه مشروعه خواهان و محمدعلي شاه، توسط انجمن آذربايجان منتشر مي گرديد و روزنامه ي افراطي مساوات، ناشر افكار انجمن بود. مقاله هايي كه اين روزنامه مي نوشت از هيچ مذمّتي فروگذار نمي كرد. سيدجمال و ملك المتكلمين و برخي آزاديخواهان تندرو چون حيدر عمواغلي- كه متهم به ترور اتابك بود- در ارتباط نزديك با آن بودند. احتمال اين كه سيدجمال عضو رسمي انجمن مزبور باشد بسيار زياد است. (3)سخنراني هاي انقلابي سيد در برانگيختن مستمعانش به اقدام قاطع و حتي مسلحانه، بزرگ ترين مؤيد مطلب فوق است. بنابر يك گزارش، سيدجمال كه در اكثر مواقع هماهنگ كننده ي فعاليت ها و اقدامات انجمن هاي مختلف بود، براي هر انجمن دستوري نوشت كه براساس آن« هركس فدايي است بايد آشكار شود و گلوله زدند، گلوله بزنند» ؛ سپس نسبت به چهار انجمن اظهارنظر مي كند كه وظيفه شان را به خوبي انجام داده اند. اين چهار انجمن، انجمن بزازخانه، انجمن ارسي دوزها، انجمن نجارها و انجمن زرگرها بودند(4). در گزارشي ديگر، يك فرد مشروطه خواه، مسلح شدن خود را در نتيجه ي صحبت هاي سيدجمال عنوان مي كند. (5) سيد همواره در بالاي منبر از تبريزي ها به خاطر سرسختي شان در مقابل استبداد، تمجيد مي كرد و مردم ساير شهرها را به دنباله روي از خط مشي اهالي تبريز فرامي خواند. (6)
نقش انجمن هاي ملي در مقابله با جريان هاي ضدمشروطه انكار ناپذير است و طرفداران مشروطه اكثر موفقيت هاي خود را مديون اين انجمن ها بودند. در كنار انجمن هاي ملي، دسته ديگري از مجامع بودند كه فعاليتشان سرّي و مخصوص به خود بود. « كميته انقلاب ملي» كه از آن با نام« كميته سرّي» نيز ياد شده، از جمله ي اين مجامع بود. (7) ملكزاده هدف و كاركرد كميته را هدايت انجمن ها، مراكز ملي و مجلس شورا به اقدام مشترك در مقابل استبداد عنوان مي كند. كميته ي انقلاب از پانزده نفر از رهبران مشروطه تشكيل شده بود: سيدجمال واعظ، ملك المتكلمين، ميرزا جهانگير خان صوراسرافيل، سيدمحمدرضا مساوات، تقي زاده، حكيم الملك، سيدعبدالرحيم خلخالي، سيدجليل اردبيلي، معاضدالسلطنه، ميرزا سليمان خان ميكده، حسينقلي خان نواب، ميرزا علي اكبر خان دهخدا، حاجي ميرزا داودخان، اديب السلطنه و نصره السلطان. جلسه ي كميته هر نيمه شب قبل از طلوع آفتاب در خانه ي حكيم الملك واقع در خيابان پست خانه برگزار مي شد. (8) بنابر قول تقي زاده، اين حوزه را مخصوصاً طوري برگزيده بودند كه مركب بود از دو نفر ناطق درجه ي اول تهران( سيدجمال و ملك المتكلمين) و دو سه نفر نويسنده ي درجه ي اول تهران كه عبارت بودند از ميرزا جهانگير خان شيرازي مدير روزنامه ي صوراسرافيل ميرزا علي اكبرخان دهخدا و صاحب روزنامه مساوات، ميرزا محمدرضاي شيرازي(9). به محض اين كه اخلالي در كار مجلس پيدا مي شد اعضاي كميته از طريق منبر و روزنامه به رفع آن مي پرداختند. جز مطالب بالا، اطلاع ديگري در مورد فعاليت هاي كميته سرّي در دست نيست.
اسماعيل رائين در كتاب معروف خود فراموشخانه و فراماسونري در ايران، براساس گفته هاي حكيم الملك، كميته ي انقلاب ملي را وابسته به لژ فراماسونري بيداري ايران مي داند. به سخن رائين، فراماسون هاي لژ بيداري براي از بين بردن سازمان هاي شبه ماسوني و تمركز فعاليت هاي ماسوني مجاز، درصدد تشكيل كميته ي انقلاب ملي برآمدند و اين كميته به خاطر مخفي ماندن هويت ماسونيك آن به نام« كميته سرّي» خوانده شد. (10)بعد از فرمان مشروطه، فعاليت انجمن هاي شبه ماسوني كه اولين نمونه ي آن توسط ملكم خان در 1275ق. با نام فراموشخانه تأسيس شده بود، رو به گسترش نهاد. « جامع آدميّت» و « انجمن اخوّت» برجسته ترين انجمن هاي شبه ماسوني دوران مشروطه به شمار مي آيند. با توجه به اسناد و مدارك لژ بيداري ايران، اولين لژ فراماسونري در اواخر سال 1325ق. رسماً شروع به كار كرد و اولين عضو رسمي خود را در 1326ق. پذيرفت. (11)رائين اسامي اعضاي لژ بيداري را از طريق ليست هايي كه در اختيار داشته، در كتاب خود ذكر كرده است. نام سيدجمال واعظ در سه فهرست حاوي اسامي فراماسون ها، به چشم مي خورد. علاوه بر سيدجمال، افراد ديگري چون سيدمحمد طباطبايي، سيدحسن تقي زاده، حاجي ابوالفتح خان، حاج ميرزا ابراهيم آقا، علي اكبر دهخدا، سيدنصرالله تقوي، محمدصادق طباطبايي، حكيم الملك و چند تن ديگر به عنوان فراماسون نامشان در ليست آمده است. (12)
برخي از اعضاي فوق چون سيدنصرالله تقوي قبل از پيوستن به لژ بيداري ايران در سازمان هاي شبه ماسوني چون جامع آدميّت عضو بودند، اما سيدجمال واعظ طبق شواهد موجود در هيچ كدام از اين گونه مجامع عضو نبود. (13) اين در حالي بود كه دوستاني در ميان جامع آدميّت داشت و به همراه آن ها در انجمن هاي مخفي غيرماسوني مشتركاً فعاليت مي كرد. به درستي نمي دانيم كه فعاليت كاملاً سرّي لژ بيداري ايران به چه نحوي بوده است، اما اين نكته مسلم است در زماني كه سيدجمال و اشخاصي چون سيدمحمد طباطبايي در عضويت آن بودند، لژ مزبور در حال شكل گيري بود و هنوز معنا و طرز تلقي مشخصي پيرامون فراماسون و ماسوني گري، آن چنان كه بعدها پيدا شد، به وجود نيامده بود. پس از پايان مشروطيت اول، تا مدت ها فراماسونري به دليل وابستگي هايش به استعمار و ماهيت اقتصادي اين سازمان، مورد سوءظن و تخطئه ي افكار عمومي ايران قرارگرفت؛ به طوري كه سيدمحمد طباطبايي هنگامي كه از ماهيت واقعي آن آگاهي حاصل كرد به همراه فرزندش سيدمحمدصادق طباطبايي از اين سازمان خارج شد(14) و ديگر علماي مذهبي نيز همين روش را در پيش گرفتند. به هر حال، سيدجمال دو سه ماه بيشتر عضو لژ مزبور نبود، زيرا او تنها چند ماه بعد از تأسيس لژ به قتل رسيد.
لژ بيداري در نظر سيدجمال، تشكيلاتي بود همانند بسياري از انجمن هاي سري ديگر و اهداف ظاهري سازمان مزبور با آرمان هاي سيد اشتراكات اساسي داشت. مواد قانون اساسي لژ بيداري ايران كه در سال 1326ق. براي اولين بار از روي قانون شرق اعظم( گرنداوريان فرانسه) ترجمه شد، كاملاً با آرزوها و خواسته هاي آزاديخواهاني چون سيدجمال منطبق بود. در ماده اول اصول فراماسونري چنين آمده:
بناي في [ سه نقطه علامت مخصوصي بود كه به جاي لفظ ماسون استفاده مي شد و نشانگر سه اصل فراماسونري يعني آزادي، برابري و برادري بود] اختصاصاً نوع پرستي و فيلسوفي و ترقي طلبي است. مقصودش جستجوي حقيقت و تهذيب و به كار بردن اتحاد و اتفاق است. كارش اصلاح امور مادي و اخلاقي و تكميل قواي عقليه و مدنيه ي عالم انسانيت است. مسلكش اغماض از خُرده بيني درباره ي برادران و حفظ شرف خود و سايرين و آزادي مطلق وجدان. . . شعار في آزادي برابري برادري است. . . (15).
بنابراين مقدمات، حضور نام سيد در ليست فراماسون ها نبايد ما را دچار اشتباه كرده، او را با فراماسون هاي بعدي كه نامشان هم رديف نام سيدجمال آمده است، به يك چشم مورد قضاوت قرار دهيم. سازماني كه سيد عضو آن بود هنوز ساخت نهايي و پيچيدگي هاي خاص خود را نيافته بود و شناخت دقيقي نيز نسبت به ماهيت آن وجود نداشت. در غير اين صورت، اشخاص مذهبي مانند طباطبايي و سيدجمال كه نفوذ و اقتدار خويش را مديون اعتقادات عامه بودند، چگونه حاضر مي شدند با پيوستن به سازماني مشكوك، سوءظن مردم را عليه خود برانگيزند.
پس از مرگ سيدجمال، لژ بيداري ايران، ياد سيدجمال را گرامي داشت. در صورت جلسه ي مذاكرات لژ در روز سه شنبه ششم محرم 1328ق. اديب السلطنه يكي از اعضاي لژ، لايحه اي قرائت كرد مبني بر اين كه « براي برادراني كه از ميان مي روند مخصوصاً وقتي كه منشأ بروزات ماسوني شده باشند جلسه ي عزاداري به آيين ماسوني به عمل آيد» . ابتدا قرار شد براي « مرحوم سيدجمال در جلسه 15 روز بعد، نطقي و تذكري به عمل آيد و نيز براي حاجي ميرزا ابوالقاسم آقا نيز همين رسم معمول شود. . . » اين گزارش چنين مي افزايد كه از تقي زاده و آقا سيدنصرالله تقوي درخواست شد تا هر كدام نطقي براي مراسم ايشان آماده كنند. (16)
به هر ترتيب، نمي دانيم آيا كميته ي انقلاب ملي كه برخي اعضاي آن افرادي چون سيدجمال، تقي زاده و حكيم الملك بودند، مركزي وابسته به لژ بيداري ايران بوده است يا نه. به نظر مي رسد كه بين انجمن هاي سرّي مختلف، همكاري و ارتباط وجود داشته است و زمينه ي اين ارتباط را كساني به وجود مي آوردند كه هم زمان در چند انجمن سرّي فعاليت مي كردند. كميته ي انقلاب ملي نيز با لژ نوبنياد بيداري ايران و احتمالاً انجمن هاي شبه ماسوني نظير جامع آدميت در زمينه هايي كه اشتراك عمل با آن ها ممكن بود رابطه داشت. چنانچه، در ماجراي تحصن مشروعه خواهان و متمم قانون اساسي، جامع آدميّت با انتشار اعلاميه اي از اقدام مجلس در تكميل قانون اساسي دفاع كرد و لوايح شيخ فضل الله را برهم زننده ي مشروطيت و خلاف قوانين مدنيّت اعلام نمود. اين همان نظري بود كه انجمن هاي ملي و هم فكران سيدجمال نيز به آن معتقد بودند. (17)
بازگرديم به موضوع انجمن هاي ملي. طي ماه هاي پاياني 1325ق. جدال ميان انجمن هاي ملي و دربار وارد مرحله ي جدي تري شد. انجمن هاي تهران كه ادامه ي تحريكات اطرافيان شاه را خطرناك تلقي مي كردند، با نوشتن نامه اي به شاه، خواستار عزل اميربهادر و سعدالدوله از دربار شدند. از سوي ديگر، محمدعلي شاه نيز در دستخط مفصّلي كه به مجلس نوشت از تندروي انجمن ها اظهار نگراني كرد. او از مجلس خواست تا فعاليت هاي مغاير قانون انجمن ها را« كه مايه ي آشوب پايتخت» شده اند، محدود كند. مجلس در پاسخ به شاه متذكر شد كه فعاليت انجمن ها بر طبق قانون اساسي، آزاد است و هرگاه بي قانوني نمودند دولت جلوگيري خواهد كرد.
انجمن ها هر روز در مدرسه ي سپهسالار گردهم مي آمدند و ناطقان ملي نظير سيدجمال و ملك المتكلمين درباره ي شاه و دربار بدگويي مي كردند. (18) دربار كه نتوانسته بود از راه مسالمت آميز و قانوني به فعاليت انجمن ها سر و سامان دهد تصميم گرفت با توسل به زور، كار آن ها را يكسره كند.
حادثه ي ميدان توپخانه
در روز نهم ذي قعده، جمعيتي از اشرار و قاطرچي و اوباشان محلي به سركردگي صنيع حضرت رئيس قورخانه و مقتدر نظام به طرف مدرسه ي سپهسالار- كه جايگاه انجمن ها بود- و مجلس راه افتاده، شروع به فحاشي و ضرب و شتم ملّيون نمودند و چند تير نيز به درب مجلس شليك كردند، آن گاه به همراه ساير گروه هاي ضدمشروطه، ميدان توپخانه را محل تجمع و استقرار خود قرار دادند. در همين روز، روحانيان مشروعه خواه چون شيخ فضل الله نوري، سيدعلي آقا يزدي و سيدمحمد يزدي فرصت را غنيمت شمرده، به اوباشان توپخانه پيوستند و با طرح شعارهايي چون« ما دين نبي خواهيم- مشروطه نمي خواهيم» ، « مشروطه كفر است» و « مشروطه خواهان بابي هستند» احساسات جمعيت حاضر را عليه ملّيون تحريك مي كردند. بنابر منابع مختلف، طي اين روز، يكي دو نفر توسط طرفداران استبداد به طرز فجيعي به قتل رسيدند: ميرزا عنايت الله زنجاني، آزاديخواهي بود كه اوباشان او را پس از كشته شدن قطعه قطعه كرده، چشمش را از حدقه درآوردند و جسدش را آويزان نمودند. (19)در طرف ديگر، مشروطه خواهان در مسجد سپهسالار اجتماع كرده، با جمع آوري سلاح و بستن سنگرها براي دفاع مسلحانه از مجلس آماده شدند. سيدجمال واعظ اصفهاني نيز به همراه ساير خطبا و نويسندگان انقلابي، مشغول« گرم كردن معركه هاي ملي» بودند. (20) اين افراد بيشتر از سايرين مورد كينه ي مرتجعان توپخانه قرار داشتند. محمدعلي سياح در خاطرات خود مدعي است كه غرض اصلي آشوب توپخانه، كشتن سيدجمال، ملك المتكلمين، تقي زاده، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل، حاجي ابراهيم آقا تبريزي و چند تن ديگر بود. (21) گزارش هاي سفارت هاي روس و انگليس در تهران نيز سركوب انجمن ها را مقصود اصلي محمدعلي شاه از اين طرح عنوان مي كنند. (22)
در هر صورت، طي اين روزهاي پرآشوب، بيم كشته شدن آزاديخواهان تندرو مانند سيدجمال بيش از اندازه بود. جمالزاده نگراني هاي خانه ي پدري اش را ذيل خاطرات كودكي اش به خوبي توصيف كرده است. او حكايت مي كند آن زماني كه مستبدين در ميدان توپخانه غوغا راه انداخته بودند و سيدعلي يزدي در منابر بر ضد سيدجمال سخنراني مي كرد، فرياد مستبدين در سكوت شب فضاي تهران را پر مي نمود. به گفته ي او اهل خانواده سيدجمال مي ترسيدند كه مستبدين به خانه ريخته، همه ي آن ها را به قتل برسانند. جمالزاده مي نويسند:
شبي از خواب بيدار شدم. ديدم مادرم و پدرم به بالين من نشسته اند و اشك مي ريزند. معلوم شد در نيمه شب درِ خانه را به سختي مي كوبند و پدر و مادرم يقين كرده اند كه براي دستگيري پدرم آمده اند. . . مادرم التماس مي كرد كه بيا و از راه بام فرار كن و پدرم مي گفت با اين پاي لنگ چگونه فرار كنم. . . بالاخره خدمتكار پيرمان رفت درِ خانه را باز كند. ديدم از فرط شادي اشك مي ريزند و برگشت كه خروس بال به هم مي زند. . . (23)
سيدجمال در ماجراي توپخانه، بيشترين همّ خود را مصروف مبارزه با مشروعه خواهان و روحانيان ارتجاعي نمود. او تلگرافي به عموي خود سيداسماعيل صدر اصفهاني در نجف مخابره كرد و از وي كمك خواست. (24) اين قبيل اقدامات مشروطه خواهان باعث شد كه علماي عتبات با ارسال تلگراف هايي، حقانيت علماي ميدان توپخانه از جمله شيخ فضل الله را زير سؤال برده، آشكارا دفع آن ها را خواستار شوند. (25) سرانجام در اثر تلگراف هاي عتبات و هشدار انجمن هاي شهرهاي مختلف كه محمدعلي شاه را به فتح تهران و خلع او از سلطنت تهديد مي كردند، شاه ناچار شد با صدور دستخطي در طرفداري از مشروطه به درخواست مجلسيان تن دهد. از جمله تقاضاهاي مجلس، دفع سعدالدوله و اميربهادر از تهران و كيفر اوباشان مسبب حادثه ي توپخانه بود. (26)
پس از متفرق شدن جمعيت ميدان توپخانه، دسته اي از آن ها به رياست شيخ فضل الله راهي مدرسه ي مروي شده، آن جا را محل بست خود قرار دادند، اما چند روز بعد به تحصن خود پايان دادند.
سيدجمال بارها از مردم خواست با اشخاصي كه در ميدان توپخانه اعم از « سيد و ملا و معمم و روضه خوان و امام جماعت و غيره بودند مراوده نكنند، در كوچه مي بينند سلام نكنند، نماز عقب سرشان نخوانند، مرافعه در خانه آن ها نبرند» . تا بدين وسيله نفوذ آن ها روز به روز كمتر شود. از سوي ديگر، به شدت از كشندگان عنايت الله زنجاني و به ويژه فريدون زردشتي، بازرگان محترم تهراني، اظهار تنفر كرده، مردم را به گرفتن انتقام تحريص نمود. (27) قتل فريدون زردشتي در دنباله ي غوغاي توپخانه روي داد. بدين قرار كه در سوم ذي حجه، عده اي از اوباشان گريزان ميدان توپخانه كه محمدعلي شاه و مجلس حكم كيفر آن ها را صادر كرده بودند روانه خانه اين بازرگان ثروتمند شده، او را در برابر چشم زنش كشتند.
حمله هاي نطاقين و وكلاي مجلس، انجمن ها و روزنامه ها عليه دولت و دربار، باعث شد حكم اكيد به گرفتن اشرار و متهمين قتل فريدون صادر گردد. بالاخره، آن ها را دستگير كرده و در 23 ربيع الثاني 1326ق. در حضور هزاران تماشاگر، حكم عدليه در حق آن ها اجرا شد. كيفر قاتلين فريدون اعتراض بسياري از روحانيان سنتي و مشروعه خواهان را برانگيخت. آن ها مي گفتند چرا بايد به خاطر گبري، نُه نفر مسلمان را به اين شدت تنبيه نمود. (28) سيدجمال كه ردّ پايي از تفكر روحانيان مشروعه خواه را در اين امر مشاهده مي كرد نسبت به ادعاي فوق واكنش نشان داد. او چنين استدلال كرد:
اگر ما حقيقتاً مسلمان بوديم بايد در اجراي حدود الهي فرق بين احدي نگذاريم. هركس كه باعث فتنه و فساد است و هركس باعث قتل بيچاره مسلمان يا بيچاره فريدون فارسي است به قانون اسلام مجازات بدهيم. ديگر اصلاً ملاحظه نكنيم اين سيد است يا اين آخوند است يا مقرب الاسلام است. . . تا قانون اسلام و قانون مجازات از روي مساوات بدون ملاحظه در ميان ما مسلمان ها اجرا نشود محال است كارها اصلاح شود. . . (29).
در يك سخنراني ديگر، ضرر كشته شدن فريدون زردشتي را از نگاهي متفاوت مورد بررسي قرار مي دهد:
ضرر اين كار از براي ما ايراني ها شايد دويست كرور باشد به جهت اين كه اغلب فارسي هاي ايران كه به هندوستان فرار كرده اند همين كه شنيده اند ايران مشروطه شده است ميل كرده اند برگردند به وطن اصلي خودشان، آن وقت در ايران راه آهن بسازند. ملاحظه كنيد به واسطه ي يك ظلم و يك ترك عدالت چقدر ضرر به ايران و ايرانيان وارد كردند. (30)
سيد در پاسخ به اعتراض هاي برخي از مردم كه احضار روحانيان دخيل در حادثه ي توپخانه را به عدليه و مجازات آن ها را بي احترامي به مقدسات و منافي مسلماني مي دانستند، تفاوت ميان عالم واقعي و عالم سوء را مطرح كرد و با آوردن آيات و احاديث فراوان در ذمّ عالم نمايان، قصد داشت از تقدس و اعتبار معنوي آن ها در نزد مردم بكاهد. او در ربيع الثاني 1326ق. به موضوع جلب « سيد علي آقاي يزدي و برادرزاده ي مفسدش سيدمحمد يزدي» اشاره نمود و شبهات « بعضي از بي خردان كه فريب مردمان مفسد مغرض را خورده اند» را چنين پاسخ داد:
. . . آقا جانم اين مطلب جزء مذهب ماست كه عالم با عمل يعني مجتهد جامع الشرايط، يعني عالمي كه صاحب تديّن و تقوي باشد و عمل كند به آنچه مي داند، مثلاً حضرت آيه الله آخوند خراساني و. . . بر ما مردم مسلمان و شيعه لازم است كه چنين كسي را دوست داشته باشيم و اطاعت كنيم اوامر و نواهيش را. اما برعكس اگر كسي به صورت علما باشد نه به سيرت ايشان يعني ملتبس به لباس علم باشد، بلكه عرض مي كنم درس خوانده هم باشد وليكن صاحب تقوي نباشد يعني عالم با عمل نباشد و معصيت كار باشد بلكه متجاهر به فسق باشد، به مذهب ما مسلمان ها چنين شخصي بدترين خلق خداست. . . (31)
سپس به طور مكرر به تفسير آيه ي « مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا» (32) پرداخت. او به طور غيرمستقيم علي آقاي يزدي و ديگر منبريان ميدان توپخانه را با بلعم[ بن] باعور قياس نمود و بدين وسيله آن ها را به پول گرفتن از دربار متهم كرد:
قيمت دين و تقواي اغلب ذهاد و عباد و عالم نمايان پول است. منتها، بعضي از اين ها به مبلغ پنج تومان دين خودشان را مي فروشند، بعضي به هزار تومان و ده هزار تومان. حالا گمان نكني كه تدين اين آقا [ احتمالاً مرادش علي آقاي يزدي است] كه ده هزار تومان مي گيرد بيشتر است از دين آن طلبه نمايي كه دوقران مي گرفت و در ميدان توپخانه فرياد مي كرد: ما دين نبي خواهيم، مشروطه نمي خواهيم. خير، دين هر دو اين ها قيمتش همان دو قران است. . . (33)
مشروعه خواهان نيز در مقابل انتقادها و ناسزاگويي هاي سيدجمال بيكار ننشسته، به طرح اتهام هاي متقابل پرداختند. عمده ترين اتهامي كه به سيدجمال و هم مسلكان او وارد مي كردند، بابي گري و كفرگويي بود. نمونه ي برجسته ي آن را در رساله ي تذكره الغافل مي بينيم. در رساله ي مزبور كه يكي از رساله هاي مهم مشروعه خواهان است و بعيد نيست در همين دوران نوشته شده باشد، از سيدجمال با عنوان« جمال زنديق و جهنمي ملعون» نام برده شده كه در منابر و مجامع به كفرگويي مي پردازد. نويسنده ي ناشناس اين رساله مي افزايد:
اگر اعطاء حريت نشده بود آن خبيث[ مقصود سيدجمال] در محضر عمومي اين همه افكار ضروري نمي كرد و از جمله آن كه نمي گفت مردم حق خود را بگيرند، در قيامت كسي پول سكه نمي زند، آخوندها از خودشان درآوردند كه قسم بخور برو پي كارت. . . (34)
در اين رساله علاوه بر سيدجمال، فخرالاسلام و ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل هم مورد اهانت قرار گرفته اند.
روزهاي واپسين آزادي
محمدعلي شاه كه پس از واقعه ي توپخانه و تسليم شدن به خواست انجمن ها اندكي از خصومت خود با مشروطه كاسته بود، از 25 محرم 1325ق. دوباره ضديت با آن را از سر گرفت.آن روز محمدعلي شاه براي گردش عازم فرح آباد بود. در خيابان ظل السلطان بمبي جلوي اتومبيل شاه انداخته شد و جماعتي را مجروح و مقتول كرد، اما شاه كه سوار كالسكه بود از معركه جان سالم به در برد. اين حادثه بهانه اي شد تا شاه، عناصر و انجمن هايي را كه مسؤول اصلي اين اقدام مي دانست تحت فشار قرار دهد و مهيّاي سركوب مجلس و انجمن ها شود. تقي زاده كه خود از عناصر تندرو مجلس به شمار مي آمد، مي نويسد: « بعد از حادثه ي بمب، شاه خيلي ملول و آزرده شد و اميد او از سازش با مجلس منقطع گرديد. . . و شايد هم واقعاً تصور مي كرد كه مشروطه خواهان قصد جان او را دارند. . . » (35).
برخلاف اين نظر، عده ي ديگر از همان آغاز، اين حادثه را ساختگي تلقي مي كردند كه به وسيله ي شاه براي متهم كردن انجمن هاي ملي تدارك ديده شده بود. احمد تفرشي كه از كارگزاران دستگاه محمدعلي شاه بود، دلايلي را در اثبات ساختگي بودن آن ارائه مي كند و نتيجه مي گيرد كه اين مسئله سياستي بود كه براي« عزل بعضي ها و اثبات شرارت ملت» صورت گرفت. (36)
تنها دو روز بعد از حادثه رئيس نظميه، معتضد ديوان، كه در دستگيري قاتل فريدون زردشتي خدمت نماياني به ملّيون كرده بود از مقامش عزل شد. شهرباني افراد انجمن هاي مختلف را به جرم دست داشتن در حادثه ي بمب دستگير كرده، مورد استنطاق قرار مي داد. اين اوضاع، هيجان انجمن هاي تهران را بيشتر كرد. آن ها به عنوان اين كه دولت، اصول قانون اساسي را زير پا گذاشته است در مدرسه سپهسالار اجتماع كردند و خواستار مجازات حكمران تهران و رئيس شهرباني شدند. از سوي ديگر، پيشامدهايي در نقاط مختلف مملكت رخ مي داد كه آزاديخواهان آن ها را نشانه هاي آشكار بدخواهي شاه و دربار با مجلس مي دانستند. روزنامه هاي وابسته به انجمن ها گفتارهاي تند مي نوشتند، به طوري كه روزنامه مساوات به خاطر اهانت به محمدعلي شاه به دادگاه فراخوانده شد.
سيدجمال در اين زمان، زبان گوياي انجمن هاي تهران بود و به همراه نويسندگان و نطاقين تندرو در منابر محمدعلي شاه را مورد حمله قرار مي داد. موعظه 26 ربيع الاول 1326ق. نمونه اي از انتقادهاي سيد به محمدعلي شاه است. او طي اين سخنراني، شاه را علت اصلي تمام بي نظمي هاي ايران معرفي نمود و چنين اظهار كرد:
در هر مملكتي كه حكومت ظالم بود و سلطنت، سلطنت مستبده بود، بالخاصيه مرض هايي در اين مملكت خواهي نخواهي پيدا مي شود. . . شما چنان گمان نكنيد در سلطنت مستبده فقط يك نفر كه اسمش سلطان است ظالم است يا به ميل خودش رفتار مي كند يا مسووليت ندارد بلكه مي خواهم بگويم لازمه ظلم و استبداد سلطان اين است كه تمام رؤسا هم مي توانند ظلم كنند. . . (37)
سيد در ادامه اين سخنراني، مملكت ايران را نمونه ي ممالك مستبده ناميد. بار ديگر در روز جمعه 29 ربيع الاول براي جمعي كه از طرف انجمن ها در انجمن مظفري گردهم آمده بودند تا در خصوص اغتشاش ولايات و سرحدات آذربايجان راهكاري بيابند، خطاب به مردم چنين گفت:
اين جوش و خروش شما بي حاصل است زيرا آن چه كه به دقت ملاحظه شد شخص شاه به فكر صلاح مملكت نيست. فرضاً به هزار زحمت يك استعدادي هم فرستادند ولي وقتي كه شاه مايل به رفع فساد نباشد مسلماً فساد ده درجه بيشتر و بالاتر از حالت حاليه خواهد شد. فكري بكنيد كه فكر باشد. (38)
با اين حال، هرگاه امكان سازش بين شاه و ملت وجود داشت، سيد از هيچ كوششي براي پيشبرد آن فروگذار نمي كرد. روز شنبه 29 ربيع الثاني 1326ق. نشست بزرگي از شاهزادگان، قاجاريان و نمايندگان انجمن هاي ملي در خانه ي عضدالملك رئيس قاجار، برپا شد و طي آن از محمدعلي شاه تقاضا كردند كه جمعي از اطرافيان مفسد خود را از دربار اخراج كند. شاه در ظاهر اين درخواست را پذيرفت و طي دستخطي به اطلاع مجلس رسانيد. (39) سيدجمال از اتحادي كه ميان« ملت و انجمن هاي ملي با شخص مقدس اعليحضرت همايوني» حاصل شده بود، استقبال كرد و از مردم خواست تا از صميم قلب با پادشاه خود متحد باشند. همينطور، ارباب جرايد را به حفظ قلم هاي خود از كلمات زشت دعوت نمود. آن گاه اظهار اميدواري كرد كه قلب مبارك پادشاه هم از اين پس با ملت خود از در محبت و پدري بوده باشد و جز به نظر فرزندي به طرف ملت ايران نظر نداشته باشند و يقين بداند كه سلطنت فرع ملت است. وقتي او شاه است كه ملتي داشته باشد و مملكتي در جاي باشد. . . (40)
از عضدالملك نيز كه اسباب اتحاد ميان ملت و دولت را فراهم آورده بود تشكر فراوان كرده، به وجود او دعا نمود.
در همان زمان كه آزاديخواهان از پذيرفته شدن درخواست هايشان مبني بر اخراج شش فرد پيراموني شاه، اظهار شادماني مي كردند، محمدعلي شاه با روس ها نقشه ي برانداختن مجلس را مي كشيد و فرداي آن روز( 4جمادي الاول)، دشمني آشكار خود را با مجلس آغاز كرد و پس از يك مانور نظامي در شهر روانه ي باغشاه شد تا بهتر به تدارك حمله بپردازد. چون اين غوغا در شهر پيچيد، انجمن هاي ملي در مسجد سپهسالار حاضر شده، مجدداً تابلوهاي خود را در مسجد نصب كردند. به شيوه هميشگي، سيدجمال و ملك المتكلمين به منبر رفتند و باز نسبت به نقض شدن قانون اساسي هشدار دادند. (41)
در روز 18 جمادي الاول 1326ق. رهبران ملت و زعماي مجلس صلاح ديدند كه كميسيوني از اشخاص نافذ در ملت به طور غيررسمي تشكيل شود و« كميسيون اصلاح» را كه اعضاي آن رسماً از داخل مجلس انتخاب شده بودند، ياري كند. اجزاي كميسيون غيررسمي كه سيدجمال نيز جزو آن بود به بيست نفر مي رسيد و افراد آن طوري برگزيده شده بودند كه قادر به كنترل و رهبري ملت در مواقع اضطراري باشند. يحيي دولت آبادي مي نويسد كه اطلاعات از هر جا به اين كميسيون مي رسيد و جواب لوايحي كه از طرف دولت بر ضد مشروطه و مجلس نشر مي گرديد از طرف اين جمع صادر مي شد. (42)
چند روز بعد، محمدعلي شاه به مجلس دستور داد كه انجمن هاي مدرسه سپهسالار و بهارستان را كه اغلبشان مسلح بودند پراكنده سازد و هشدار داد كه در غير اين صورت « به قوه ي حربيه متفرق خواهم كرد» . در همان هنگام به دستور شاه، توپ ها به دروازه هاي دوشان تپه و شميران رو به مجلس نصب شدند. مجلس كه اوضاع را وخيم مي ديد دستور داد تا فوراً جمعيت را متفرق كنند. اين وظيفه برعهده ي اعضاي « كميسيون مدافعه» گذاشته شد، اما نه سيدجمال و نه ملك المتكلمين حاضر نشدند تن به اين كار دهند. جوّ حاكم بر فضاي مدرسه و انجمن ها اجازه ي مطرح نمودن مطالبي را نمي داد كه نشان از سازش با شاه داشت. افراد حاضر در انجمن ها به شوق دفاع از مجلس در مدرسه گرد آمده بودند و هركس از رهبران را كه كوچك ترين نرمشي از خود نسبت به دربار نشان مي دادند، به همدستي با شاه و خيانت متهم مي كردند. سيدجمال و ملك المتكلمين در مقابل تقاضاي مجلسيان گفتند: « ما از آبروي خود انديشه داريم و محال است به اين كار اقدام نماييم» . سيدعبدالله بهبهاني نيز از رفتن به منبر سر باز زد. بالاخره، خود سيدجمال در ميان هزاران نفر جمعيت مسلح به منبر رفت، ولي تا خواست صحبتي كند مردم به او بدزباني كردند؛ پس ناچار شد از منبر پايين بيايد. اين بار بهبهاني بالا رفته، خطاب به مردم چنين گفت: « مردم، من نه مي گويم برويد نه مي گويم نرويد ولي مي گويم. . . حالا كه وكلاء مجلس مقدس رأي مي دهند متفرق شويد، احتراماً اطاعت نماييد. » (43)به هر ترتيب، انجمن ها متفرق شدند و ملّيون تمام تلاش خود را براي رفع اختلاف به كار گرفتند. سيدجمال و ساير اعضاي كميسيون از جمله ملك المتكلمين، سيدمحمدرضا مساوات، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل، ميرزا داودخان، حسين آقا و يحيي دولت آبادي با تشكيل جلسات مختلف درصدد جلوگيري از تندروي هاي انجمن ها، ناطقين و نويسندگان بودند و با ايجاد ارتباط با نمايندگان انجمن ها فعاليت آن ها را زير نظر داشتند. (44) اما اين اقدامات، چندان سودي در تغيير مشي شاه نبخشيد. واقعيت اين است كه محمدعلي شاه از مدت ها پيش تصميم نهايي خود را گرفته، مذاكراتش را با فرمانده بريگاد قزاق، لياخوف براي انهدام مجلس آغاز كرده بود. اين بود كه به گستاخي خود افزود و تبعيد هشت تن از سران آزادي را خواستار شد. چهار نفر از اين تعداد شامل سيدجمال، ملك المتكلمين، محمدرضا مساوات و ميرزاجهانگيرخان صوراسرافيل مشخص هستند و در منابع مختلف نامشان به صراحت ذكر شده است، اما درخصوص چهار تن ديگر، اتفاق نظر وجود ندارد و از افراد مختلفي به عنوان تبعيدي هاي موردنظر شاه نام برده شده است. (45)
افراد فوق، از تندروترين رهبران مردمي بودند و انجمن هاي ملي با پشتگرمي ايشان به فعاليت مي پرداختند. انتخاب اين اشخاص از سوي شاه كاملاً توجيه پذير بود و شاه از تهديد و تحقيرهاي ايشان به تنگ آمده بود. اكنون كه شرايط به نفع او سپري مي شد، به فكر گوشمالي آن ها افتاد تا بدين وسيله اولاً كينه و انتقام ديرين خود را از آن ها گرفته، مشروطه طلبان را تحقير كند، ثانياً انجمن ها و حاميان مجلس را از حمايت هاي رهبران خود محروم كرده، راه غلبه را آسان تر نمايد. روزنامه هاي مساوات و صوراسرافيل همواره نسبت به شاه و درباريان پرده دري مي كردند و از نوشتن سخنان اهانت بار ابايي نداشتند. مساوات، بي باكانه محمدعلي شاه را « پسر ام الخاقان» ناميد و حتي يكبار كه محمدعلي ميرزا به سبب بدگويي هاي او از عدليه دادخواهي نمود، از رفتن به دادگاه خودداري كرد و درنهايت، اين شاه بود كه تحت فشار آزاديخواهان مجبور به صرف نظر از شكايت خود شد. (46)
ملك المتكلمين و سيدجمال علاوه بر نكوهش شاه در منابر، از مدت ها پيش به داشتن ارتباط پنهاني با مدعيان تاج و تخت يعني سالارالدوله و ظل السلطان متهم بودند. شاه نسبت به ظل السلطان بسيار بدبين بود و ادعاي مشروطه خواهي او را دستاويزي جهت رسيدن به پادشاهي تلقي مي كرد. طبق برخي از گزارهاي موجود، شايعه ي تلاش ظل السلطان به پادشاهي بر سر زبان ها بود و محمدعلي شاه در بسياري از حوادث چون حادثه ي بمب اندازي، دست او را در كار مي ديد. (47)شاه پس از به توپ بستن مجلس در تلگرافي كه به پادشاه انگلستان ارسال داشت، علت اقدام اخير خود يعني انهدام مجلس را تنبيه اشراري عنوان كرد كه به تحريك ظل السلطان مي خواستند وي را از سلطنت قانوني و موروثي اش خلع كنند. (48) ظل السلطان پس از فرمان تأسيس مجلس، به مشروطه خواهان پيوست و حمايت برخي از رهبران چون سيدجمال را نسبت به خود جلب كرد. چنان كه در صفحات پيش اشاره كرديم، سيد در منابر به صراحت از ظل السلطان تمجيد مي نمود و او را شايسته ي تصدي وزارت جنگ مي دانست. (49) به همين دليل، عده اي از جمله محمدعلي شاه محرك سيد در حمله به دربار را ظل السلطان مي پنداشتند. (50) به نقل از اسماعيل رائين، محمدعلي شاه هنگامي كه در اواخر عمرش در استانبول به سر مي برد به خان ملك ساساني چنين گفته است:
ملك المتكلمين و سيدجمال واعظ هر دو از ظل السلطان پول مي گرفتند و به من فحش مي دادند. آن ها مي خواستند با كمك كنسول انگليس در اصفهان و وزيرمختار در تهران و عمال مخفي و فراماسون ها او را شاه كنند. . . (51)
به نظر نمي آيد اين سخن در مورد سيدجمال صادق باشد. اگرچه سيد در يك مقطع، به خاطر برخي مصالح ملي نسبت به ظل السلطان نظر مساعد نشان داد ولي اين حمايت وي، دال بر تمايل او به سلطنت ظل السلطان نبود. او آن گونه كه خودش متذكر مي شد قصد تبرئه ي اين شاهزاده را از ظلم ها و ستم هايي كه در طول حكومت اصفهان بر مردم رانده بود نداشت و به خوبي مي دانست تفكر او با محمدعلي شاه مستبد چندان فرقي ندارد. علاوه بر اين، هيچ مدرك و شاهدي مبني بر پول گرفتن سيد از ظل السلطان موجود نيست تا براساس آن، مزدوري او را اثبات كرد. با توجه به منابع موجود، سيدجمال از عناصر تندرويي بود كه در فضيلت اخلاقي و راست كرداري او نمي توان شك كرد. كسروي پس از اين كه مساوات را به خيره رويي و رفتارهاي بي شرمانه نسبت به شاه متهم مي كند و ملك المتكلمين را نماينده ي سالارالدوله در تهران معرفي مي نمايد، در مورد سيدجمال چنين اظهارنظر مي كند: « اگرچه سيدجمال نيز از سخنرانان تندرو بود اما پرده در نبود و گفته هاي زشت بر زبان نمي راند» (52). فريدون آدميت نيز در مقايسه با ملك المتكلمين كه « مزد بدگويي به محمدعلي شاه را از ظل السلطان مي گرفت» سيد را« صاحب عقيده اي پاك» مي داند. (53)
علي اي حال، موضوع اولتيماتوم شاه، مورد بحث مجلس قرار گرفت و پس از گفتگوهاي بسيار رد شد. دولت آبادي روايت مي كند هنگامي كه خبر درخواست محمدعلي شاه از سوي مجلس به كميسيون مدافعه رسيد، شش نفر از تبعيدي ها در كميسيون حاضر بودند. آن ها به محض دريافت اين خبر، آمادگي خود را براي تبعيد داوطلبانه به مجلس اعلام كردند و ملك المتكلمين و سيدجمال را براي اطلاع دادن تصميم خود روانه ي مجلس ساختند. كميسيون مجلس نيز نظر آن ها را پذيرفت و به شاه ابلاغ نمود، اما شاه فرداي آن روز دستخطي به تبرئه ي هشت نفر صادر كرد. (54) اظهار فوق در منابع ديگر تأييد نشده است و به راحتي نمي توان آن را پذيرفت. اشخاص مزبور پس از ردّ اولتيماتوم شاه، از بيم جان خويش در يكي از ساختمان هاي محوطه ي مجلس شوراي ملي متحصن شدند. گزارش هايي وجود دارد كه نشان مي دهد شاه تا لحظه ي به توپ بستن مجلس همچنان در پي دستگيري هشت نفر مذكور بوده است. طبق اين منابع، شاه در روز بمباران مجلس، قبل از اين كه دستور حمله ي نظامي به مجلس را صادر كند، قزاقاني را براي تحويل گرفتن هشت نفر به مجلس فرستاد، اما اين درخواست به نتيجه اي نرسيد و به دنبال آن زد و خورد مسلحانه ميان مدافعان مجلس و قزاق ها آغاز شده، به بمباران مجلس انجاميد. (55) دليل ديگر بر ردّ ادعاي دولت آبادي مبني بر انصراف و اغماض شاه از تبعيد متحصنين، تعقيب و كشتار اين اشخاص پس از سقوط مجلس بود. تقريباً همه ي مجرمين اصلي شامل سيدجمال، ملك المتكلمين، مساوات، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل به محض گرفتاري يا تنها چند روز بعد، با شكنجه ي فراوان به قتل رسيدند. اين مسئله بيانگر ميزان خشم شاه و درباريان نسبت به آن ها بود.
انتخاب مجلس براي محل بست، انتخابي معقولانه و حساب شده بود. ابتدا براي چند شب، عده اي از مجاهدين به خانه ي كساني كه بيش از همه مورد دشمني شاه قرار داشتند، مي رفتند و تا صبح نگهباني مي دادند اما بعد مجلس و انجمن ها تصميم گرفتند كه براي امنيت بيشتر، افراد متهم در مجلس جمع شوند. زيرا هر ساعت بيم آن مي رفت كه عده ي زيادي سرباز، خانه هاي ايشان را محاصره كرده و مجاهدين از عهده ي دفاع برنيايند. حفاظت از مجلس آسان تر از خانه ها بود و نيروي مجاهدين با تشكيل يك گارد، بهتر مي توانستند در صورت حمله ي نظاميان از جان متحصنين محافظت نمايند. (56)
علاوه بر كساني كه رسماً مورد تعقيب بودند، عده اي از آزاديخواهان نيز خواه به خاطر ترس از جان خود، خواه همراهي با متحصنين در كنار ايشان مي ماندند. ميرزا داودخان، ميرزامحمد خراساني، قاضي قزويني ارداقي، داودخان علي آبادي، يحيي دولت آبادي، اسدالله خان، ميرزا اسدالله خواهرزاده ي مدير صوراسرافيل، سيد جليل اردبيلي نايب مدير انجمن آذربايجان و ميرزا علي اكبر خان دهخدا از جمله ي اين افراد بودند(57).
دولت آبادي كه به گفته ي خود از مقصرين اصلي نبود و مي توانست به آسودگي برخي شب ها به خانه ي خود برود، اطلاعات نسبتاً خوبي از اوضاع عمارت فوقاني باغ مجلس كه پناهگاه سيدجمال و دوستانش بود ارائه مي دهد. او مي نويسد كه راتق و فاتق امور اين حوزه، حسين آقاي كاشاني بود. شام و ناهار جمع را ميرزا اسدالله كتابفروش اداره مي كرد و به واسطه ي بي پولي غذا درنهايت اختصار توزيع مي شد، به طوري كه ناهار و شام دو سه روز آخر را از مسجد سپهسالار، محل استقرار انجمن تجار و اصناف آورده اند. (58)
به نظر مي رسد كميسيون غيررسمي مدافعه كه پيشتر بدان اشاره كرديم در اين زمان اگرچه به صورت نامنظم، همچنان برقرار بود و اعضاي كميسيون، نقش نظارتي خود را بر فعاليت هاي مشروطه خواهي اعمال مي كردند. تقي زاده رابط ايشان با هيئت رئيسه مجلس بود. او تصميم هاي مجلس را براي مشاوره به اطلاع كميسيون مي رساند و مجدداً نظر اين حوزه را گرفته، روانه ي مجلس مي شد. او كه خاطرات اين روزهاي بحراني را در كتاب خود نقل كرده، مي گويد كه شبي به سراغ دوستان صميمي متحصن خود رفت و ديد آن ها با حالتي افسرده روي گليمي نشسته اند. او بنابر ادعاي خود از مشاهده ي مظلوميت ايشان چندان متأثر شد كه تصميم گرفت شب را نزد دوستان خويش بماند. اما سيدجمال با شنيدن اين حرف متغير شده، با عصبانيت به او گفت: « شما ابداً اين كار را نكنيد، شما وكيل مجلس هستيد و به شما اين كار برمي خورد كه با ما كه دولت مقصر شمرده و اين جا بست نشسته ايم بمانيد. » بنابراين، او با اصرار سيد به منزلش بازگشت و بدين وسيله از خطر مرگ نجات پيدا كرد. (59)زيرا صبح فرداي آن روز، 22 جمادي الاول، محمدعلي شاه به مجلس حمله كرد و بسياري از متحصنين به قتل رسيدند.
پايان كار
سرنوشت سيدجمال از روز 23 جمادي الاول تا زمان قتل وي چندان بر ما دانسته نيست. پس از تخريب مجلس و ورود سربازان به داخل محوطه، ازاديخواهان حاضر در آن جا اعم از متحصنين و وكلا هريك به سمتي متفرق شدند. دسته اي شامل سيدمحمد طباطبايي، عبدالله بهبهاني، ملك المتكلمين، ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل، قاضي ارداقي، ميرزا داودخان و چند تن ديگر از درب پشتي مجلس به باغ امين الدوله رفتند. پس از چند ساعت توقف در باغ، تعدادي از ايشان به دلايل مختلف آن جا را ترك كرده، روانه ي خانه سيدحسن حبل المتين شدند. بسياري از اين افراد تا پايان روز دستگير گشته، به باغ شاه انتقال داده شدند. (60)به درستي نمي دانيم چرا سيد جمال همراه اين گروه به باغ امين الدوله نرفت. سيد از يك پا نقص داشت و قادر به دويدن نبود. طبق برخي روايات، او با زحمت بسيار خود را به كوچه ي پشت مجلس رسانيد و در خانه ي يكي از دوستانش به نام « ميرزا حسن تفرشي» پناه گرفت. آن گاه او را به منزل اسدالله خان، سرتيپ توپخانه كه در همسايگي ميرزاحسن قرار داشت، انتقال دادند. (61) سيد دو سه روزي به اين شكل سپري نمود و اين در حالي بود كه بسياري از ياران وي چون ملك المتكلمين، ميرزا جهانگيرخان و قاضي به دستور محمدعلي شاه اعدام شده بودند و برخي ديگر نيز چون يحيي دولت آبادي و تقي زاده براي نجات جان خويش در پي پناهيدن به قلهك، محل سفارت انگليس بودند. سيداحمد تفرشي كه اخبار روزانه ي اين ايام را يادداشت مي كرده است، گزارش مي دهد كه تا روز 26جمادي الاول هيچ خبري از سيدجمال در ميان نيست و مأموران نتوانسته اند او را گرفتار نمايند. (62)سيدجمال مي دانست كه اگر در پايتخت بماند طي چند روز آينده محل اقامتش كشف خواهد شد. به همين خاطر، تصميم گرفت مخفيانه از ايران خارج شود. در اين زمان تنها دو راه پيش روي آزاديخواهان فراري به خارج وجود داشت: استانبول و عتبات عاليات كه هر دو ذيل حاكميت امپراطوري عثماني قرار داشتند. سيد به دلايلي راه عتبات را در پيش گرفت. زيرا عتبات سهل الوصول تر و مسيرش كوتاه تر از تركيه بود. راه زميني تهران به آذربايجان به دليل آشوب و هيجان تبريز، ناامن بود و سخت مورد مراقبت دولتيان قرار داشت. راه درياي خزر نيز كه ايران را به قفقاز متصل مي ساخت به دليل بازرسي ها و محدوديت هاي شديد مرزي كه توسط مأموران ايراني و روسي اعمال مي شد، عبور از اين مسير را عملاً غيرممكن ساخته بود. به علاوه اين كه، دولت روس در اين زمان بزرگ ترين همدست محمدعلي شاه بود و از سركوب و آزار آزاديخواهان داخل و خارج روسيه دريغ نمي كرد. براي شخصي چون سيدجمال كه داراي پايي معيوب و توان جسمي ضعيف بود، فرار از اين راه ها به صلاح نبود. او با راه همدان و عتبات آشنايي نسبي داشت و يكي دو بار از اين مسير رفت و آمد كرده بود. از سوي ديگر، سيد قبل و بعد از مشروطه با روحانيان عمده ي عتبات ارتباط داشت و حضور عمويش سيداسماعيل صدر در آن ديار باعث دلگرمي او مي شد. احتمالاً سيدجمال تصور مي كرد كه با رفتن به عتبات مورد استقبال روحانيون آن جا قرار خواهد گرفت و در كنار ايشان-كه هم اينك به عنوان بزرگ ترين دشمنان استبداد محمدعلي شاه، خواستار بركناري او از سلطنت بودند- به فعاليت خود جهت اعاده ي مشروطيت ادامه خواهد داد. (63)
سيد ابتدا مي بايست خود را به همدان مي رساند و از آن جا با كمك حاكم همدان مظفرالملك كه سابقه ي دوستي با وي داشت، رهسپار عتبات مي شد. او با لباس مبدل و تغيير ظاهر، خود را به حضرت عبدالعظيم رسانيد و چند دقيقه بعد سوار گاري پستي عازم همدان شد. علي رغم كنترل شديد مأموران دولتي، در سلامت كامل به همدان رسيد، اما اندكي بعد به دستور مظفرالملك، حاكم همدان، توقيف شد. در روز چهارم جمادي الثاني، تلگرافي از مظفرالملك جهت امير جنگ رسيد كه: « آقا سيدجمال واعظ با ريش زده و لباس نظامي در همدان گرفتار شده است تا امر چه شود. » (64) به حاكم همدان فرمان مؤكد مي شود مبني بر اين كه سيد را اعدام كند. روايت شده است كه مظفرالملك مايل نبود سيد را به قتل برساند و حتي با ارسال تلگرافي نزد محمدعلي شاه از وي شفاعت كرد. همينطور علماي همدان را وادار به حمايت سيد نمود، اما چون اقداماتش به نتيجه اي نرسيد درخواست نمود تا او را از اعدام سيد معاف كنند و اين كار را به ديگري سپارند. (65) آن گاه به امير افخم همداني كه به عنوان حاكم بروجرد عازم اين شهر بود، دستور دادند تا سيد را گرفته و ترتيب قتل او را بدهد.
قتل سيد نزديك به يك ماه پس از دستگيري او صورت گرفت. به احتمال زياد، طي اين مدت دست هايي در كار بود تا بلكه سيد را از مرگ نجات دهد. از جمله كساني كه گفته مي شود خود را واسطه ي رهايي سيد قرار داد، قمرالسلطنه زن امير افخم و خواهر محمدعلي شاه بود، ولي او نيز كاري از پيش نبرد. بالاخره، سيد در روزهاي پاياني ماه جمادي الثاني يا اوايل رجب 1326ق. به دستور اميرافخم در بروجرد به قتل رسيد و در همانجا به خاك سپرده شد. (66) بعدها گورستان محل دفن سيد به واسطه ي نام او به « جماليه» معروف گرديد. (67)
پي نوشت ها :
1. حسن تقي زاده، زندگي طوفاني ( خاطرات سيدحسن تقي زاده)، به كوشش ايرج افشار، تهران: انتشارات علمي، چاپ سوم، 1372، ص 638؛ عبدالله مستوفي تعداد انجمن هاي آغازين مشروطه را يكصد و هشتاد انجمن مي شمارد. ر. ك:عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، ج2، ص 350.
2. محمدعلي تهراني ( كاتوزيان)، مشاهدات و تحليل اجتماعي و سياسي ( تاريخ انقلاب مشروطيت ايران)، ص 525.
3. فريدون آدميت در كتاب خود معتقد است كه سيدجمال عضو انجمن آذربايجان بود. ر. ك: فريدون آدميت، فكر آزادي و مقدمه ي نهضت مشروطيت، ص 324؛ اسماعيل رائين، انجمن هاي سرّي در انقلاب مشروطيت ايران، تهران: چاپخانه تهران مصور، 1345، ص 115.
4. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 281. ( راپورت دوشنبه 4 جمادي الثاني 1325ق. ).
5. همان، ص 284. ( راپورت يكشنبه غره ي رجب 1325ق. )
6. روزنامه ي انجمن تبريز، دوشنبه 3 صفر 1325ق؛ اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص231( راپورت چهارشنبه 26 رمضان 1324ق. )
7. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 417؛ مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص197؛ و نگاه كنيد به: حسن تقي زاده، زندگي طوفاني ( خاطرات سيدحسن تقي زاده)، ص 638.
8. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج2، ص 418؛ مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص 200.
9. حسن تقي زاده، زندگي طوفاني ( خاطرات سيدحسن تقي زاده)، ص 71.
10. اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، تهران: انتشارات اميركبير، چاپ سوم، 1357، ج2، صص 180-184.
11. اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج2، ص70؛ حميدرضا شاه آبادي، تاريخ آغازين فراماسونري در ايران، تهران: حوزه هنري، 1378، ص 245.
12. اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج2، ص 70.
13. جامع آدميت كه ملهم از تعليمات ميرزاملكم خان و رساله ي اصول آدميت او بود، در سال 1313ق. توسط عباسقلي خان قزويني تشكيل شد. البته نقطه ي اوج فعاليت اين انجمن بعد از فرمان مشروطه بود. جامع آدميت به دليل مرام و شيوه ي فعاليتش مورد سوءظن هر دو جبهه ي مشروطه خواهان و دربار قرار داشت. امين السلطان، محمدعلي شاه قاجار و بسياري از وزراء و اعيان حتي امام جمعه از اعضاي جامع به شمار مي آمدند. انجمن مزبور داراي مسلك غيرانقلابي بود و با رويه ي تندروانه ي امثال سيدجمال ميانه اي نداشت. اعضاي آن معتقد بودند كه كارهاي افراطي، نهضت آزادي را از مدار طبيعي خود منحرف مي كند. جهت آگاهي بيشتر در باب جامع آدميت نگاه كنيد به: فريدون آدميت، فكر آزادي و مقدمه ي نهضت مشروطيت، ص200؛ اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج1، صص 629-691؛ و نگاه كنيد به حميدرضا شاه آبادي، تاريخ آغازين فراماسونري در ايران، ص150.
14. اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج2، ص 30.
15. همان، ص 123.
16. همان، صص 82-83.
17. فريدون آدميت، فكر آزادي و مقدمه نهضت مشروطيت، ص 255.
18. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، صص 500-503؛ يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 168؛ و نگاه كنيد به: محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 146.
19. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 514؛ احمد تفرشي، روزنامه اخبار مشروطيت و انقلاب ايران، ص54؛ نگاه كنيد به كتاب نارنجي، گزارش هاي سياسي وزارت امور خارجه ي روسيه تزاري درباره انقلاب مشروطه ايران، به كوشش احمد بشيري، تهران: نشر نو، 1367، ج1، ص 74؛ محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 147.
20. كتاب نارنجي، ج1، ص 71؛ يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 168.
21. محمدعلي سيّاح، خاطرات حاج سيّاح، صص 586 و 588؛ بنابر گزارش كتاب نارنجي، مرتجعان ميدان توپخانه به دفتر روزنامه صوراسرافيل حمله كرده، آن جا را غارت نمودند. ر. ك: كتابخانه نارنجي، ج1، ص 74.
22. كتاب نارنجي، ج1، صص 56 و 68؛ حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 575.
23. محمدعلي جمالزاده، خاطرات سيدمحمدعلي جمالزاده، ص 25.
24. مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 583.
25. روزنامه انجمن تبريز، شماره 27، چهارشنبه سوم ذيحجه 1325ق. ( مذاكرات انجمن مقدس روز شنبه 29 ذيقعده).
26. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، صص 515-521؛ محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 149.
27. روزنامه الجمال، شماره 30، دوشنبه 22 ذي حجه 1325ق. و شماره ي 31، شنبه 19 محرم 1326ق. ، ص2.
28. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 243؛ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 561.
29. روزنامه الجمال، شماره31، شنبه 19 محرم 1326ق. ، ص2.
30. همان، شماره 32، چهارشنبه غره صفر 1326ق، ص 3.
31. روزنامه الجمال، شماره36، پنجشنبه 27 ربيع الثاني1326ق، ص2.
32. قرآن كريم، سوره جمعه، آيه 5.
33. روزنامه الجمال، شماره 36، پنجشنبه 27 ربيع الثاني 1326ق، ص2.
34. غلامحسين زرگري نژاد، رسائل مشروطيت، ص 179،( رساله تذكرة الغافل).
35. حسن تقي زاده، خطابه آقاي سيدحسن تقي زاده، مشتمل بر شمه اي از تاريخ اوائل انقلاب و مشروطيت ايران، ص 61.
36. احمد تفرشي، روزنامه اخبار مشروطيت و انقلاب ايران، ص 80؛ احمد كسروي معتقد است كه حيدر عمواغلي از اعضاي فعال انجمن آذربايجان كه در ارتباط با كميته ي باكو بود. مسئول طرح بمب اندازي به كالسكه ي شاه است. ر. ك: احمد كسروي، تاريخ مشروطه ي ايران، ص 543.
37. روزنامه الجمال، شماره 35، سه شنبه 26 ربيع الاول 1326ق، صص 1و 2.
38. حسين قلي خان نظام السلطنه مافي، خاطرات و اسناد حسين قلي خان نظام السلطنه مافي، ج3، ص 798.
39. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 563؛ محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 176.
40. روزنامه الجمال، شماره 36، پنجشنبه 27 ربيع الثاني 1326ق، ص4.
41. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص587؛ محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 179.
42. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 262؛ ادوارد براون، انقلاب مشروطيت ايران، ص 191؛ و نگاه كنيد به: مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 692.
43. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 289؛ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 701؛ و نگاه كنيد به: محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 179.
44. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 257.
45. كسروي تعداد آن ها را شش نفر ذكر مي كند و او علاوه بر چهار نفر اصلي، بهاءالواعظين و داودخان را در ليست مي آورد. ملكزاده بر اين عقيده است كه درخواست شاه تنها شامل چهار نفر اصلي است. دولت آبادي و تقي زاده هر دو مدعي اند كه نام آن ها در ليست شاه قرار داشت. تفرشي چهار نفر بقيه را شامل داودخان، مدير روح القدس، مدير حبل المتين تهران و تقي زاده عنوان مي كند. مهدي شريف كاشاني نيز ميرزا يحيي دولت آبادي و برادرش ميرزا محمدعلي دولت آبادي را جزو اسامي تبعيدي ها مي شمارد. براي اطلاعات بالا نگاه كنيد به: احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 593؛ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج3، ص 705؛ و حسن تقي زاده، زندگي طوفاني، ص71؛ و احمد تفرشي، روزنامه اخبار مشروطيت و انقلاب ايران، ص95؛ و محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 186.
46. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 227؛ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 594.
47. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، صص 517 و 563؛ و مهدي قلي خان هدايت، خاطرات و خطرات. . . ، ص 232؛ كتاب نارنجي، ج1، ص 240؛ و حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 616.
48. حسن معاصر، تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، ص 666.
49. روزنامه الجمال، شماره 18، شنبه 23 جمادي الثاني 1325ق، صص 2-3.
50. راپورتچي مراسم پنجشنبه 4 ذيقعده 1324ق. در گزارش خود سخن از مردي به ميان مي آورد كه ابراز مي كرد محرك سيدجمال در عداوت با اتابك امين السلطان، موارد ظل السلطان است. ر. ك: اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص239.
51. اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج2، ص 281.
52. احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 595.
53. فريدون آدميت، فكر آزادي و مقدمه نهضت مشروطيت، ص 290.
54. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 281.
55. تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ج1، صص 632 و 653.
56. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 300؛ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج4، ص 708.
57. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، صص 300 و 307؛ مهدي ملكزاده، زندگاني ملك المتكلمين، ص 248.
58. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 308.
59. حسن تقي زاده، خطابه ي آقاي سيدحسن تقي زاده، مشتمل بر شمه اي از تاريخ اوائل انقلاب و مشروطيت، ص74؛ و نگاه كنيد به: حسن تقي زاده، زندگي طوفاني ( خاطرات سيدحسن تقي زاده)، ص 74.
60. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 332؛ محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 198؛ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، صص 643-652.
61. اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيد جمال واعظ اصفهاني، ص 51.
62. احمد تفرشي، روزنامه اخبار مشروطيت و انقلاب ايران، ص 119.
63. علماي نجف پس از به توپ بستن مجلس با صدور فتواهاي متعدد اقدام براي سرنگوني محمدعلي شاه و استقرار مجدد مشروطيت را به منزله ي جهاد در ركاب امام زمان عنوان كردند. ر. ك: احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 729.
64. احمد تفرشي، روزنامه اخبار مشروطيت و انقلاب ايران، ص 139؛ كتاب نارنجي، ج1، ص 148.
65. يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 372.
66. محمدعلي جمالزاده، ترجمه حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره چهارم، ص 169؛ يحيي دولت آبادي، حيات يحيي، ج2، ص 372؛ براي آگاهي از جزئيات قتل سيدجمال نگاه كنيد به: اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، صص 54-62؛ و كتاب نارنجي، ج1، ص 266؛ و مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج4، ص 821؛ و محمدعلي سياح، خاطرات حاج سياح، ص 608؛ محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ص 195.
67. درباره مقبره سيدجمال و تغييرات ساختمان آن نگاه كنيد به اقبال يغمايي، شهيد راه آزادي، سيدجمال واعظ اصفهاني، ص 63؛ محمدعلي جمالزاده، ترجمه حال سيدجمال الدين واعظ، مجله يغما، سال هفتم، شماره پنجم، ص 395.
عربخاني، رسول؛ (1390)، سيدجمال الدين واعظ اصفهاني و مشروطيت، تهران: خجسته، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}